هم زمان با گرامیداشت هفته دفاع مقدس:

مبارزه با امیال نفسانی رمز تحقق پیروزی ملت مسلمان است

کد خبر : 5571
دوشنبه 5 مهر 1395 - 12:24

شهید ایرج سورکی آزاد، نمونه یک شهید انقلابی بود که همواره در راه تحقق اهداف دین و انقلاب به تلاش پرداخت؛ این شهید والا مقام با وجود کسب مدرک مهندسی، ساده زیست و نهایتا در منطقه ی فکه به آرزوی دیرینه اش دست یافت.

به گزارش سازمان بسیج کارگری کشور، شهید ایرج سورکی آزاد ، در تاریخ 21 فروردین 1328 در روستای سورک در یک خانواده مذهبی چشم به جهان گشود؛ او که در طول تحصیلات ابتدایی از شاگردان ممتاز به شمار می رفت بعد از پایان این دوره وارد دبیرستان شد و ذوق و استعداد بی نظیر خود را در این مرحله از تحصیل نشان داد.
بر اساس مستندات، در سال 1347 دیپلم خود را در رشته ریاضی اخذ کرد که این امر هم زمان با اوج گیری فعالیت های مبارزاتی وی بود و بارها ساواک او را تحت نظر و مراقبت شدید قرار داد و چندین بار این شهید  را به سازمان اطلاعات احضار کرد.

شواهد حاکی از آن است که  این شهید  در تابستان 1354 در کنکور سراسری دانشگاه شرکت و در رشته مکانیک دانشگاه علم وصنعت پذیرفته شد ؛ در دوران دانشجویی به عنوان دانشجویی فعال لحظه ای از مبارزه با رژیم دست بر نداشت ؛ تا این که روز هفدهم شهریور سال 1357 به همراه سیل عظیم جمعیت در میدان ژاله سابق فریاد "استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی" را سر داد و در اثر تیراندازی مزدوران مورد اصابت گلوله قرار گرفت و از ناحیه پا زخمی شد که تا آخرین روزهای شهادتش این زخم هم چنان بر پایش باقی بود .
لازم به ذکر است، این شهید به عنوان عنصر فعال در منطقه حرکت های مردمی  را به دست داشت و باعث تحریک و بسیج افراد علیه طاغوت علاقه ی آحاد جامعه را به خود افزایش داد.
منابع نشان می دهد، پس از پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن سال 57 بلافاصله کمیته انقلاب را در محل استقرار خود تشکیل و جوانان را برای پاسداری شبانه روزی از اموال دشت ناز که به اعتقاد او بیت المال مسلمین بود به فعالیت گماشت.

از سوی دیگر برای مبارزه با گروهای ضد انقلاب ، ملحد و منافق لحظه ای درنگ نمی کرد و در مقابل آن ها قاطعانه  می ایستاد و همچنین در مقابل سود جوها و کسانی که نان را به نرخ روز می خوردند ایستادگی کرد تا جایی که مظلومانه به زندان رفت که بعد از شهادتش مشخص شد که به علت نفوذ و دسیسه بازی فرصت طلب ها بود که عمر این شهید چند صباحی در زندان سپری شد.
بر اساس گفته ها، بعد ازپایان تحصیلات در فکر مهیا کردن شغل برای خود بود تا در شرکت نکاچوب به عنوان مدیر فنی این شرکت مشغول فعالیت شد.
وی که در محل کار دست از فعالیت انقلابی خود برنداشته بود، با کارشناسان کمونیست رومانیایی که در آنجا کار می‌کرد آشنا گشت؛  تاثیر گذاری این شهید به حدی بود که فرد کارشناس شیفته اخلاق و دین ‌مداری وی شد، انقلابی اتفاق افتاد و او فرمانده هسته ی اولیه مقاومت  در زمان انقلاب در شهر سورک (میاندرود مازندران) بود که یکی از هسته‌های مرکزی متقدمان انقلاب به شمار می‌رفت .
همچنین درسال ۱۳۵۹ که شیپور جنگ به صدا درآمد باز درخود تکلیف را احساس کرد و به جبهه حق شتافت و در گردان سیدالشهدا، لشکر 25 کربلا مشغول به خدمت شد و با آن که دارای تحصیلات عالیه بود خود را به عنوان یک بسیجی معمولی و بی سواد معرفی کرد .
در جبهه هیچ کس نمی دانست که او یک مهندس است و تا جایی خلوص داشت که تمام کارهای رزمندگان دیگر را انجام می داد  اما در نهایت درتاریخ 22 فروردین 62 در عملیات والفجر یک،  در منطقه  فکه به آرزوی دیرینه اش یعنی لقا پروردگار وشهادت رسید وپیکر مطهرش را پس از12سال به آغوش خانواده بازگرداندند که درقطعه شهدا شهر سورک به خاک سپرده شد.

[[{"fid":"12553","view_mode":"default","type":"media","attributes":{"style":"width: 450px; height: 329px;","class":"media-element file-default"},"link_text":null}]]

بخشی از وصیت نامه ی این شهید:

من ایرج سورکی آزاد فرزند صادق این حقانیت را با تمام ذرات وجودم می شناسم و به آن ایمان دارم، شهادت می دهم که پیامبران بیشماری از جانب پروردگار توانا جهت ارشاد بشر فرستاده شدند که اولین آن ها حضرت آدم البشر پیامبری که جهت ارشاد خویش مبعوث گشت و آخرین آن ها حضرت محمد ابن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم آخرین حجت خدا می بالد و گسترش و تفسیر و توجیه قرآن بعد از پیامبر اسلام به عهده دوازده نفر از خاندان نبوت است که در ابتدا ایشان حضرت علی ابن ابی طالب (ع) و آخرین ایشان حضرت حجت ابن الحسن العسکری (ع) که در غیبت کبری به سر می برند قرار دارند واگذار گردیده و در زمان غیبت مهدی موعود (عج) مسئولیت رهبری مسلمانان به عهده مجتهدین و مراجع اعلام می باشد، و والاترین نیابت که در حال حاضر که ولی امر محسوب می شود حضرت امام خمینی است، دستورات رهبران فوق همه بر حق و اجرایش لازم است و سعادت دو جهان هر بشر به آن وابسته است.

من بازماندگانم را وصیت می کنم، ابتدا در پرهیزگاری و ایمان به حق و حقیقت اسلام و اجرای دستورات آن با شناخت و اطلاع کامل از قوانین قرآن، بعد وصیت می کنم در مردم دوستی معرفت و مبارزه با خویش و متجاوزین به حقوق مردم در راه حفظ حقانیت و نشر اسلام.

اگر مرگ من در راه رضای خدا به وقوع پیوست که بزرگترین آرزوی من حقیر است، بازماندگانم را به شادمانی و پیروی دعوت می کنم. فرزندم محمدعلی باید در آغوش ایمان پرورش یابد و جهت مبارزه با خواسته نفسانی خویش و آزادی ملت مسلمان به هر وسیله که ممکن باشد آماده گردد. وصیت من به هنگام بلوغ سنی و فکری به او برسد که عقیده پدرت مجاهدت در راه اسلام و رضای خدا بوده است و تو پسرم از من عهده دار چنین مسئولیت خطیر هستی البته با اندیشه پاک و راستین. گرچه در مدت عمرم دانسته یا نداسته مرتکب گناهان بسیاری شده ام اما حق الناس را تا آن جا که به عقلم می رسد ضایع نکردم مگر سهوا و غیرعمد و برای همین اگر کسی را بر من حقی باشد در تلاش خواهم بود اعاده نمایم و در صورت فرا رسیدن مرگم و عدم دسترسی از افراد ذیحق تقاضا دارم حقوق خویش را از ما ترکم بگیرند، و در صورت عدم امکان به حقانیت خدا و قرآن و پیامبر بر من ببخشند.

این وصیت نامه بر اساس نزدیکی به خدا و وظیفه مسلمانی و مجهول نماندن دیون مادی و معنوی در سلامت کامل از نظر فکری و جسمی و در نهایت آزادی تنظیم گردید، تا مادامی که وصیت نامه دیگری با خط و امضای اینجانب با تاریخ بعد از این لحظه که سپیده دم دوشنبه 23 مرداد ماه 1357 مطابق با 9 ماه مبارک رمضان سال 1398 هجری قمری است بدست نیاید.

از وصیت فوق و پیروزی درخشان اسلام به رهبری قائد عظیم الشان نایب الامام خمینی و توفیق روز افزون انقلاب اسلامی ایران از فرزندانم می خواهم چون سربازی پاک باخته برای اسلام باشند و راه حسین(ع)را ادامه دهند و هرگز در راه خدمت گذاری به اسلام کوتاهی نکنند.از خداوند بخواهید از لحظات بی قدر عمرمان بکاهد و بر عمر امام بیفزاید.

با تولد فرزند دیگری به نام محمد شریف سورکی آزاد ضمن تکرار همان مطالب قبلی از همه در خواست می کنم اتحاد و برادری در راه خدمت به اسلام و مسلمین را فراموش نکنند و هدف نهایی آن ها انتظار راستین در ظهور ولی عصر امام زمان(عج) باشد، ارزش انقلاب و رهبر را بدانند که این گوهر گران بها به آسانی حاصل نشده است. دولت مکتبی و مجلس اسلامی را قدر بدانند.

به امید پیدا کردن لیاقت زیارت امام زمان(عج)و یاران صدیقش و بقای عمر با برکت امام عزیزمان خمینی.

ایرج سورکی آزاد

[[{"fid":"12555","view_mode":"default","type":"media","attributes":{"style":"width: 450px; height: 555px;","class":"media-element file-default"},"link_text":null}]]

بخشی از خاطرات سرکار خانم لیلا قلی نژاد مقدم همسر شهید که در کتاب ایرجِ لیلا مربوط به اتفاقات 17 شهریور سال 57 به چاپ رسیده است:

قای فیضیان می گوید:

روز جمعه؛ هفدهم شهریور سال 1357 بود. ظهر شنیدیم که در حوالی نیروی هوایی درگیری و کشتار اتفاق افتاده. ساعت 30/2  بعد ازظهر زنگ تلفن به صدا درآمد . کسی از آن سوی خط گفت :

- شما ایرج سورکی آزاد را می شناسید؟

گفتم:

- بله.

- تیر خورده و شماره ی شما را داده.

آدرس دادم و گفتم:

- سریع بیاوریدش خانه ی ما.

وقتی او را دیدم به شوخی گفتم:

- مرد مؤمن! آخر چطور می شود پاشنه ی پای آدم تیر بخورد؟

گفت:

- بعد از نماز جماعت، توی نارمک درگیری شد. مامورها تیراندازی می کردند . دو نفر مجروح؛ کف خیابان افتاده بودند. سینه خیز رفتم تا آن ها را از مهلکه بیرون بکشم که مامور ها از پشت تیراندازی کردند.

ایرج، دوست و یار و رفیق هم خدمتی ام بود و من حاضر بودم هرکاری برایش انجام بدهم.


ایرج دیپلم ریاضی فیزیک و فوق دیپلم صنایع چوب با تخصص مبل داشت. در کنکور سراسری 1356 توی دانشکده ی مهندسی علم و صنعت تهران در رشته ی مکانیک گرایش جامدات پذیرفته شد.

ایرج خوشحال بود که در دانشگاه قبول شده، اما نگران بود که بهمن و بهنام توی شرکت دست تنها بمانند و دوباره ساواک برای آن ها مزاحمت ایجاد کند.

کم مانده بود که بی خیال دانشگاه شود، یا یک ترم مرخصی بگیرد که بهمن و بهنام زیر بار نرفتند و گفتند:

- به بخت خودت لگد نزن. تو حق ات بیشتر از این هاست که فوق دیپلم باقی بمانی.

از آن طرف وجدانش ناراحت بود، از این که قدرت را دست تنها رها کند و برود، ولی او به حقوق دیگران خیلی اهمیت می داد؛ دوست نداشت اقدامات او باعث گرفتاری برای دیگران شود. نمونه ی بارز یک انسان شرافت مند بود.
آقا قدرت می گوید:

ترجیح دادیم خبر مجروح شدن ایرج را به مادرمان نگوییم؛ چون هم ناراحت می شد و هم مانع کار ما و فعالیت های بعدی مان. هنوز پنج ماه به پیروزی انقلاب مانده بود و مامورها و مزدورهای شاه همه جا بودند و همه چیز را زیر نظر داشتند. برای همین به هر کس نمی شد گفت ایرج روز هفدهم شهریور تیر خورده .

یادم هست پسر نوجوان یکی از همسایه ها به نام علی نقی، وقتی ایرج را دید، پرسید:

- عمو ایرج! پات چی شده؟

ایرج که به شوخی او را پیرمرد صدا می کرد، گفت:

- حادثه خبر نمی کند پیرمرد!

ارسال توسط : نااصری ناصری
بازدید
دیدگاه